فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

جمعه 25/7/93 اولین باری که رفتی جنگل سنگ نو.

عزیزکم جنگل سنگ نو جاییه که من و باباحجت کلی اونجا خاطرات شیرین نامزدی داریم. دیروز برای اولین بار شما هم حاصل عشقمونی رو بردیم یه ده دقیقه ای پیاده روی کردیم.   مگه میشه باباحجت پیاده بشه دخترکش تو ماشین بشینه                       بعد از اونم رفتیم جشنواره انار خلیل شهر:         ...
26 مهر 1393

فرشــــــــته من در آستانه 20 ماهگی.

فرشته کوچولوی من چند روز مونده بیست ماهت تموم شه و بشی فرشته 20 ماهه من .خیلی وقت بود از پیشرفتات و کارای جدیدت پستی نزاشته بودم .یعنی قبل 19 ماهگیت یه پست آخرین روزهای 18 ماهگی گذاشتم که سه بار اومدم کلی نوشتم از حرفا و کارای جدیدت و هر سه بار پرید و اعصابم خورد شد و دیگه ننوشتم. ولی تو این پست دیگه میخوام جبران کنم و تا جایی که ذهنم یاری کنه شکر پاشی های شما رو بنویسم. اول بگم از کلمه های جدیدت که هزار ماشالا دیگه نمیشه شمرد و تقریبا هر کلمه ای که بگیم رو تکرار میکنی البته به غیر از اسم ها. یه چندتاش که یادمه رو برات مینویسم .اینم بگم که هنوز جمله نمیگی عشقکم. سیب: سی / پاستیل: باسیل / بستنی : بسی/ شکلات : چکوچا / رفت:دفت/ ناف:ناف /...
26 مهر 1393

عید غدیـــــر و تولد آرنیکا کوچولو مبارکــــــــــ .

زیر چتر بوسه ها ، آسمان غدیر شد فرصت ِ تنفس ِ نغمه ی کویر شد ترجمانی از بهشت ،ترجمانی از خدا روی دست ِ عرشیان، آیه ای غدیر شد . . .     عشق کوچولوی من امسال هم اولین عید دیدنی رو از خونه کوچیکترین سیدی که میشناسیم شروع کردیم یعنی دینا جونی. بعدش ناهارو خونه عمه من بودیم و بعدشم من و شما اومدیم خونه و باباحجت رفت بهشهر برای عید دیدنی .امسال ما چون شب تولد دعوت بودیم همراه باباحجت نرفتیم تا شما خوب بخوابی که برای تولد سرحال باشی.شبم که باباحجت اومد دنبالمون و رفتیم تولد آرنیکا کوچولو دختر دختر عمه باباحجت که دوستامون هم میشن به نوعی. اونجا با اینکه خوابت تکمیل بود حسابی برای هر چیزی لج و گریه و خیلی اذ...
22 مهر 1393

رونیا زبان جغرافیایی دارد.

گل گلیه مامان هفته پیش کلی مامان رو ترسوندی عشقم. جریان از روز عید قربون شروع شد و شما از خواب که بیدار شدی تب داشتی منم سریع برات شیاف گذاشتم و تبت اومد پایین ولی اون روز تا شب هی تب خفیف میکردی و بهونه میگرفتی شکمت شل شده بود و 4 بار شکم روی داشتی.فرداش یکمی آبریزش بینی و همون تب خفیف و شکم روی که بردمت دکتر حمید و گفت یه سرماخوردگیه سادست و هیچی دارویی نمیخواد .اونجا تو مطب تا یه لحظه ازت غافل شدیم رفتی و لب یه نی نی دیگه رو بوس کردی که اونم ویروسی بود . خلاصه برگشتیم خونه و فرداش دیدم رو زبون یه نقطه قرمز در اومده .قبلا هم وقتی ویروسی شده بودی دهنت آفت زده بود و رو زبونت هم از این لک ها در اورده بود.هیچی دیگه کلی اعصابم خورد شد و گفتم ح...
20 مهر 1393

مروارید 6 و7 رونیا جونم کی اومدین ؟! خوش اومدین :)

عزیز دلم پنجشنبه وقتی داشتم سر یه داستانی دهنتو بررسی میکردم ( تو پست بعدی میزارم سر چه داستانی) یهو چشمم به دوتا مروارید سفید انتهای لثه بالات خورد یکی اینور یکی اونور . کاملا شوکه شدم اصلا ندیده بودم اینا کی در اومدن عشقم چون فکر میکردم اول جلوییها در بیاد بعد آسیاب ها فقط جلوی لثه ات رو همیشه نگاه میکردم تازه جالب اینه که بزرگتر از دندون پنجمت هم هستن یعنی خیلی قبل اون در اومدن و من متوجه نشدم. درسته دیره ولی خوب بالاخره باید بگم:   فرشته کوچولوی من  رویش مرواریدهای 6 و 7 لبخندت  مبارکــــــــــــ  .   ...
20 مهر 1393

روزت مبارکــــــ کودک نازنینم.

این خنده هایی که طعم عسل می دهند و قلب آسمان را آب میکنند  ای کاش همیشه در چهره ات بماند کودکم روزت مبارک.     اینا هم کادوی دومین روز کودکت عزیزم: باب اسفنجی و باتی( پاتریک)     که کلی هم خوشت اومد عشقم.        عزیزترینمی.     ...
16 مهر 1393

عید قربان 93 .

    عید قربان، یعنى فدا کردن همه «عزیزها» در آستان «عزیزترین»، و گذشتن از همه وابستگى ها به عشق مهربان ترین . . .   اینم طلا خانوم و ببعی جونش که بابایی جونش خریده صبح روز عید:         امسال هم چون بابایی و عمو جون گوسفند گرفتن طبق روال هر سال رفتیم خونه عمو جون من کباب خوری و نذری رو هم ادا کردن.تا غروب اونجا بودیم و شما هم حسابی بدخواب شدی .به هزار زور خوابوندمت یه ساعتی خوابیدی وبیدار شدی آخرا هم که انگار دلپیچه گرفته بودی یکمی هم از صبح تب داشتی شکتم شل کار میکرد حسابی بهونه میگرفتی عزیزم . شبم رفتیم بهشهر تو راه خوابیدی...
14 مهر 1393

متفرقه از نوع عکس.

عسل خانوم این آخر هفته مهمونای عزیز از تهران داشتیم با اینکه یه روز بیشتر نموندن ولی همون یه روزم خیلی خوش گذشت.خاله ها و مامانجون باباجونم و دایی جونم با خانوادش اومدن پیشمون .پنجشنبه رسیدن و جمعه غروب رفتن. جمعه صبح رفتیم بندر ترکم برای خرید نخ قالیبافی برای خاله فرشته .یه سر به بازارش هم زدیم که اونجا حسابی اذیتمون کردی و برای سه تا چیز لج کردی که ما هم مجبور شدیم برات بخریم دخترک لجبازم . یه توپ یه کیف و شکلات سنگی:     اینم بقیه عکسایی که مونده بود تو دوربین : افلاطون با مامان فریبا و بابایی:               بعدش تجربه یه با...
13 مهر 1393